جدول جو
جدول جو

معنی دس آخر - جستجوی لغت در جدول جو

دس آخر
درنهایت، سرانجام، بار آخر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مِ)
تاجریزی. از تیره سولاناسه، قسمت قابل مصرف آن ساق و مادۀ مؤثر آن سولانین است. (از کارآموزی داروسازی ص 186)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ سِ خِ)
آخر نفس. دم واپسین. نفس بازپس. نفس بازپسین. نفس واپسین.
- تا نفس آخر،تا دم مرگ. تا واپسین نفس:
داد بگسترد و ستم درنبشت
تا نفس آخر از آن برنگشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ خُ)
رجوع به هم آخور شود
لغت نامه دهخدا
(زَ کَ دَ / دِ)
دل خرنده. خرندۀ دل. خریدار دل. طالب دل:
تو دل خر باش تامن جان فروشم
تو ساقی باش تا من باده نوشم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ خُ)
اسب سر طویله یعنی اسبی که بر سر همه اسبان مقدم بندند. و با واو معدوله هم آمده است که سرآخور باشد. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) :
طویله زدند آخر انگیختند
بسرآخران بر علف ریختند.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دست آخر
تصویر دست آخر
دست پسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل آور
تصویر دل آور
دلیر شجاع، جنگجوی غازی جمع دلاوران
فرهنگ لغت هوشیار
اسبی که بر همه اسبان مقدم بندند اسب سر طویله، میر آخور رئیس اصطبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفس آخر
تصویر نفس آخر
دم واپسین، آخر نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در آخر
تصویر در آخر
در انجام در پایان عاقبت مقابل در آغاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرآخر
تصویر سرآخر
((~. خُ))
رییس اصطبل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست آخر
تصویر دست آخر
در پایان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از در آخر
تصویر در آخر
در پایان
فرهنگ واژه فارسی سره
مرتعی در کنار راه مال روی سی سنگان به کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
آن که خوراک بازمانده ی دیگری را می خورد
فرهنگ گویش مازندرانی
خواهر خوانده
فرهنگ گویش مازندرانی
استخوان کتف
فرهنگ گویش مازندرانی
دستگیر یاور
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم زشت و ژولیده، آدم چاق و بد لباس
فرهنگ گویش مازندرانی
دست آموز
فرهنگ گویش مازندرانی
از شدت نگرانی وامانده شدن، از سر واشده، پر و لبریز شدن ظرف
فرهنگ گویش مازندرانی
پایان، سرانجام
فرهنگ گویش مازندرانی